ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

ماهان عشق مامان و بابا

خواب های عشق ما

  عزيز دلم واي كه چقدر مدل خوابيدن هاتو دوست دارم براي همين تمام عكس هايي كه توي اين پنج ماه از شما گرفتمو ميزارم پسرم تا ببيني كه چقدر معصوم و ناز ميخوابي. مامانی تو خواب هم فکر میکنی؟   عکس نگیرید خجالت میکشم     ...
14 ارديبهشت 1393

شيرين كاري هاي جديد

واي چه كاراي بامزه و شيريني انجام ميدي عزيز دلم : اول اينكه خيلي ددري شدي تا لباس ميپوشيم يا روسري دستم ميبيني شروع ميكني به حرف زدن و كم كم غروگريه كه ببريمت بيرون. دوم اينكه وقتي بغلت ميكنم يا خوشحالي كه ميريم بيرون منو ميخوري دورت بگردم وقتي ميخوريم همه دنيارو بهم ميدن . سوم اينكه تو ماشين كه ميشينيم بابا قاسمو نگاه ميكني بعدم سرتو برميگردوني بالا منم ميبيني بعد هم يه خنده از روي رضايت ميزني كه دلمون آب ميشه نفس. يه دو هفته اي هست كه غلط زدنت عالي شده مثلا ديشب خودتو رسوندي به قوطي شير خشكت و ريختيشون. تازه ميخواي تاتي كني نميتوني تو روروئك هم نميموني آخه ديگه نميخواي بپر بپر كني ميخواي راه بري ولي هنوز نميدوني چجوري آخه ماماني پله ...
14 ارديبهشت 1393

پسرخالت پويا

گل ماماني امروز صبح پسرخالت بدنيا اومد كه خداراشكر هم پسرخالت و هم خاله مينا هر دو سلامتن.اسم پسرخاله نازتو گذاشتن پويا ،پويا جان ،خاله دوست داريم😘پويا با وزن ٢٧٣٠گرم و قد٥٠سانت دو بيمارستان عرفان بدنيا اومد عزيزكم و بدليل اينكه خيلي كوچولو و ضعيفه نتونستم شمارو بزارم كمارش و عكس بگيرم ولي يه عكس تكي ازش ميزارم برات نفس ماماني😍مامام رسما عاشقته ماهان خان. ...
14 ارديبهشت 1393

نه ماهگي

سلام پسركم ،عشقم،نفسم،الان كه دارم برات مينويسم چه آقا و مظلومانه خوابيدي ،عاشقتم ماماني.يه. و هفته اي هست خيلي اذيت ميكني و بيقرار شدي وتا توي ماشين نريم اروم نميشي و نميخوابي،فكر كنم بخاطر دندونات باشه آخه لثه هات خيلي ورم كردن و قرمزشدن خدا كنه زودتر دربيان تا هم خودت راحت بشي و هم ما غصه تورو نخوريم عزيزكم. ...
14 ارديبهشت 1393

مريضي سخت

سلام عزيز دلم الان كه دارم برات مينويسم تو شديدا مريض شدي كه همراه با اسهال و استفراغ و دلدرد و حالت تهوع تب شديده،الان هم كه نصف شبه با تب ٣٩درجه از خواب پريدي و گريه كردي به حدي قرمز شده بودي و تب داشتي كه داشتم از ترس سكته ميكردم ماماني.مامان فدات بشه از روز يازدهم كه آخر شب چهاربار استفراغ كردي و دايي احسان بردمون بيمارستان تا الان مريضي ولي خداراشكربهتري و به بستري شدن نرسيد،عزيز دلم،نفسم چرا دوباره مريض شدي؟نميگي مامان از غصه دق ميكنه؟😞خلاصه اين دو شب خيلي اذيت شدي انشاالله فردا صبح كه بيدار ميشي خوب شدي و مثل قبل شيطنت ميكني پسركم.الهي بميرم كه چشمت زدن وگوشتهاي تنت آب شده ،الهي چشمشون كور بشه . زودتر خوب شو ماماني خواهش ميكنم من طاقت...
14 ارديبهشت 1393

يه دفعه چي شد؟

سلام نفس،واي كه ديشب چكار ميكردي ،،ديشب با باباجون و مامان جون و بابا قايم رفتيم يه گشتي بزنيم كه شما بعد از يه عالمه شيطوني خوابيدي ما هم فكر كرديم حالا كه ساعت ده و نيم شبه شما تا صبح ميخوابي ولي همين كه رسيديم خونه چشماتو باز كردي و ميخنديدي و هي غلط ميزدي نميدونم ماماني چي شد خواب ديدي كه يكدفعه ديديم عقب عقب هم ميري خلاصه اينقدر غلط زدي و عقب عقب رفتي كه ساعت يك شب با چراغهاي خاموش خودت خوابت برد البته براي اولين بار بود كه اينجوري سرحال خودت تو تاريكي اينقدر بازي كردي تا خوابيدي دوست دارم مهدوي. ...
12 ارديبهشت 1393
1